معنی وظیفه و مستمری
حل جدول
راستاد
واژه پیشنهادی
واجبی
لغت نامه دهخدا
مستمری. [م ُ ت َ م ِرْ ری](ص نسبی، اِ) آنچه به کسی از نقد یا جنس بطور استمرار ماهانه و یا سالانه دهند.(ناظم الاطباء). وظیفه. راتبه. راتب. ورستاد. حقوق: ارقام مناصب، خواه به مهری که در نزد مهرداران ضبط است می رسیده یا نمی رسیده. رسوم مستمری خود را اخذ می نموده اند.(تذکرهالملوک ص 26).
- مستمری خوار، مستمری خور. وظیفه بگیر.
- مستمری گیر، وظیفه بگیر.
مستمری. [م ُ ت َ](ع ص) نعت فاعلی از استمراء. رجوع به استمراء شود.
وظیفه
وظیفه. [وَ ف َ / ف ِ] (از ع، اِ) وظیفه. آنچه اجرای آن شرعاً یا عرفاً در عهده ٔ کسی باشد. تکلیف. (از فرهنگ فارسی معین). کاری که تکلیف دینداری کسی باشد. (ناظم الاطباء). تکلیف دینی. مطلق تکلیف:
حافظ وظیفه ٔ تو دعا گفتن است و بس
در بند آن مباش که نشنید یاشنید.
حافظ.
- نظام وظیفه، خدمت سربازی. تکلیف خدمت هر جوان که به بیست ویک سال رسید در دستگاههای نظامی به مدت و کیفیت معین.
|| چیزی که برای کسی هر روز مقرر باشد. (غیاث اللغات):
سه بوسه مرا از تووظیفه ست ولیکن
آگاه نیی کز پس هر بوسه کناری است.
فرخی.
|| وجه گذران. راتب. کمک خرج. مدد معاش. (ناظم الاطباء). وجه معاش. || مبلغی یا جنسی که برای امرار معاش به کسی دهند. مقرری. مستمری. مقرری و سالیانه و مستمری. مستمری که به سپاهی میدهند. (ناظم الاطباء). روزمره از طعام و رزق. (منتهی الارب). خوراک روزانه و ماهانه و سالانه. (ناظم الاطباء).
- وظیفه بریدن، قطع کردن مقرری و راتب کسی: وظیفه ٔ روزی خواران به خطای منکر نبرد. (گلستان سعدی).
- وظیفه بگیر، موظف. ج، وظیفه بگیران (موظفین). آنکه وظیفه گیرد، و وظیفه در اصطلاح دستگاه بازنشستگی اداری وجهی است که ماهانه به افرادی که از خدمت برکنار مانده اند، داده میشود.
|| شغل و کار خدمت. (ناظم الاطباء). منصب و خدمت. (اقرب الموارد). شغل. کار و مانند آن. (منتهی الارب). || عهد و پیمان و شرط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، وظائف، وُظُف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || در زمان صفویه اعانه و تصدق بود که با توجه به ترتیب اداری رایج در هند به صورت نقد پرداخت می شد. (سازمان حکومت صفویه ص 160).
وظیفه خوار
وظیفه خوار. [وَ ف َ/ ف ِ خوا / خا] (نف مرکب) وظیفه خوارنده. وظیفه خور.آنکه وظیفه و مستمری گیرد. که راتبه دارد و گیرد.
وظیفه خواری
وظیفه خواری. [وَ ف َ /ف ِ خوا / خا] (حامص مرکب) گرفتن وظیفه و مستمری.
فرهنگ معین
کاری که انسان مکلف به انجام آن باشد، جمع وظایف، جیره، مستمری. [خوانش: (وَ فِ یا فَ) [ع. وظیفه] (اِ.)]
فرهنگ فارسی هوشیار
گرفت وظیفه و مستمری.
وظیفه خور
(صفت) آنکه وظیفه و مستمری گیرد.
وظیفه
وظیفه در فارسی هرگ هویشکار نام یکی از نوشته های ساسانی که برجای مانده ((خویشکاریه رتکان)) است که در زبان فارسی نوین آن را ((وظایف نوباوگان)) گویند فریچ (فرهنگ پهلوی برخی فریضه را برگرفته از آن دانند) راستاد جامگی گیره (جیره) روزینه -3 پیمان سامه (شرط)، کار، پایگاه پایه، پیشه (اسم) آنچه که اجرای آن شرعا یاعرفا درعهده کسی باشد تکلیف: ((. . . وظیفه هوا خوهی و خدمتکاری بجا آورد. ))، وجه گذران وجه معاش. -3 مبلغی یاجنسی که برای امرار معاش بکسی (کارمند دولت و غیره) دهند مقرری مستمری: ((و رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید. )) (حافظ)، شغل کار، تکلیف دینی. -6 (صفویه) اعانه و تصدف بود که در ترتیب اداری هند بصورت تقدیر پرداخت میشد جمع: وظایف (وظائف) . یا بر حسب وظیفه. بنا بوظیفه از روی وظیفه حسب الوصیه.
وظیفه خوار
گیره خوار روزینه خوار (صفت) آنکه وظیفه و مستمری گیرد.
فرهنگ عمید
وظیفهخور، کسی که وظیفه و مستمری میگیرد،
مترادف و متضاد زبان فارسی
معادل ابجد
1757